تعریف روانشناسی از هوش هیجانی و افزایش هوش هیجانی

میزانی از شناخت افراد، کنترل و استفاده از هیجانات و احساساتشان میباشد؛ در واقع هوش هیجانی به احساسات و هیجانات مربوط است و با هوش فردی که همان آی کیو می باشد، تفاوت دارد.

از نگاه روانشناسی در واقع هوش هیجانی دستآورد شناخت افراد از خود و نیازهایشان است و وقتی که بتوانند از هوش هیجانی شان به بهترین شکل استفاده کنند، در کنار هوش فردی میتوانند در موقعیت های اجتماعی خاص و کاربردی فعالیت داشته باشند.

افزایش هوش هیجانی نیاز به رشد و پرورش دارد؛ در واقع افراد پس از شناخت خود، نیازها و سلایقشان، با هوش هیجانی آشنا میشوند اما درک اینکه این هوش چه کاربردی برای افراد دارد، به رشد و پرورش در آن زمینه مخصوص نیاز دارد.

متذکر شدیم که از نگاه روانشناسی هوش هیجانی چیزی جدا از هوش فردی است؛ به این صورت که ممکن است فردی بسیار باهوش باشد مثلا نمرات بالای درسی داشته باشد، موسیقی خوب بنوازد، کتاب بخواند اما وقتی از هوش هیجانی بهره ایی نبرده باشد و به شناخت و رشد آن نپرداخته باشد، هیچ خلاقیتی در راستای هنر و آموزش های او اتفاق نمی افتد که اینجا تفاوت هوش هیجانی با هوش فردی نمایان می شود.

اما هستند افرادی که با افزایش هوش هیجانی و مدیریت هوش هیجانی شان میتوانند با دستآوردهای علمی کم، به خلاقیت های بزرگ دست پیدا کنند؛ مدیریت داشته باشند، برنامه ریزی دقیق کنند و رهبریِ گروهی را به عهده بگیرند.

در واقع این افراد به احساسات خودشان و هیجاناتشان مشرف هستند و به آنها اجازه بروز و ظهور میدهند؛ از ریسک کردن و انجام فعالیت های جدید نمیترسند زیرا از شکست ترسی ندارد.

البته ممکن است افرادی که دارای هوش هیجانی بالایی هستند اگر در مسیر شناخت خود و استفاده صحیح از هوش هیجانیشان برنیایند، در مسیر های غلط از آن استفاده کنند که همان خلاف کاران باهوش و یا فوق حرفه ایی شناخته میشوند؛ همان هایی که رهبران گروه های خلاف کاری هستند.

در اینجا میخواهیم به رشد هوش هیجانی بپردازیم زیرا کودکانی که بتوانند از هوش هیجانی خود استفاده کنند، از آسیب دور میمانند.

در واقع تلفیق هوش فردی و انجام عمل در زمان درست را هوش هیجانی رقم میزند.

کودکی که پیش از این، مادرش بارها به او گفته از دست هیچ کسی خوراکی نگیرد، در یک لحظه در پارک شخصی نامعلوم خوراکی مورد علاقه اش را به او تعارف میکند؛ کودکی که با هوش هیجانی، احساسات و نیاز های خود آشناست، قبل از هر رفتاری به دنبال مادرش و تایید مادر میگردد تا اجازه او را حتی با اشاره سر پیش از گرفتن خوراکی بگیرد.

دور ماندن از آسیب، پرورش استعدادها، مدیریت، پیدا کردن مسیر مورد علاقه برای پرورش نیازها، از عوامل شناخت و افزایش هوش هیجانی و پرورش آن است.

تفاوت هوش هیجانی با هوش فردی

هوش فردی ثابت است اما هوش هیجانی رشد و بهبود پیدا میکند؛ برای افزایش هوش هیجانی و رسیدن به دستآوردهای آن، نیاز به شناخت، درک، بروز و کنترل احساسات داریم.

وقتی کودکی احساسات خود را نشناسد و نداند چه زمانی و چرا، از چه چیزی ناراحت و یا خشنود است، از بروز احساسات ترس داشته باشد، واکنش هایی غیر از احساسات واقعی خود نشان دهد، باعث تحلیل هوش هیجانی خود و رشد نکردن آن می شود.

در دیدگاه روانشناسی آشنایی با فیزیولوژیک، رفتار و احساسات، مثلث شناخت هوش هیجانی میباشند و برای رشد و پرورش آن شناخت از هر سه این موارد مهم است.

این شناخت از بدن، احساسات و رفتار باعث درک اطرافیان و عمل کردن مناسب در لحظه مناسب میباشد؛ در واقع هوش هیجانی یک ترفند است که با شناخت خودمان به برقراری رابطه بهتر و دور ماندن از آسیب و رشد فردی و اجتماعی منجر میشود.

افراد باهوشی که کنترلی بر گفتار، احساسات و نیازهای خود ندارند، علی رغم هوش زیادشان، شاید نتوانند روابط اجتماعی سالم و پخته ایی برقرار کنند؛ پس هوش هیجانی مکملی اساسی بر هوش فردی است که با شناخت و پرورش، نیازهای فردی و اجتماعی را مرتفع میکند.

عوامل رشد هوش هیجانی از دیدگاه روانشناسی

شناخت احساسات

شناخت احساسات به شناخت محیط پیرامون منجر میشود که اولین قدم در رشد هوش هیجانی است.

درک از بدنمان، احساساتمان در شرایط مختلف، اینکه در چه لحظه ایی چه احساسی داریم، اگر شادیم دلیل شاد بودن، اگر خشمگینیم دلیل خشممان را بتوانیم بشناسیم و راجع به آن بتوانیم حرف بزنیم، در واقع سردرگم بودن در احساسات باعث گیجی مداوم و دور بودن از سطح ناخودآگاه میشود.

وقتی ندانیم چه احساسی داریم و چرا، از خودمان و سطحی از شناخت خودمان دور میمانیم.

درست شنیدن

علم روانشناسی به درست شنیدن بسیار تاکید دارد؛ درست شنیدن و یا همان خوب گوش کردن به معنی شنیدن محیط اطرافمان و غافل نبودن از آنچه که میگذرد است.

آموزش خوب گوش کردن در کودکان از سن سه سالگی شروع میشود؛ وقتی با کودک مشغول قدم زدن هستید، توجه او را به صداهای اطراف معطوف کنید؛ صدای پرنده ها، ماشین ها، صدای آب، صدای بازی کودکان.

در پاقع خوب گوش کردن و بررسی آنچه که شنیده ایم، از عوامل رشد هوش هیجانی است؛ زیرا دیگر نمیتوانیم از کنار هر چیزی سطحی بگذریم.

خوب دیدن

دیدن محیط اطراف که البته با دقت دیدن و توانایی تحلیل آنچه که در محیط میگذرد، بسیار مهم است.

دیدن نه به معنای قدرت بینایی داشتن بلکه به معنای مهارت ریزبینی، تحلیل کردن و توانایی بررسی احساساتمان در آنچه که دیده میشود با این تفاوت که هر کسی که چشم دارد هوش هیجانی هم دارد که فرض غلطی است؛ زیرا دیدن و نکته بین بودن و درک از احساساتمان در آنجه که میبینیم ریشه در رشد هوش هیجانی دارد.

ادراک خود در لحظه

وقتی بتوانیم احساساتمان را بشناسیم، با دقت گوش دهیم و با دقت ببینیم، به سطحی از ادراک و شناخت از خود دست پیدا میکنیم که مهمترین بخش از رشد هوش هیجانی میباشد.

این که بدانیم در لحظه چه احساسی داریم، چه میخواهیم و چرا (پیدا کردن چرایی ها بسیار مهم هستند) به سمت رشد هوش هیجانی و استفاده از هوش هیجانیمان قدم برمیداریم.